دلم واسه شیطان میسوزه . . . !
دروغ نگفت . تظاهر نکرد . . .
حتی به قیمت اخراجش از بهشت . . .
گمان میکردم قانع باشی و به شکستن دلم اکتفا کنی !
نه اینکه فستیوالی از دروغ به راه بیندازی و در آخر بگویی :
میروم تا اذیت نشوی بهترین من . . . !
چقدر سخته دلت بخواد سر تو باز به دیواری تکیه بدی که یک بار زیر آوار غرورش همه وجودت له شده
تا عمر دارم ... این دل شکسته رو تحمل میکنم... و با خودم همه جا می برم تا شاید... یه بند زن پیدا بشه بتونه مثل قبل درستش کنه تا شاید... دوباره عاشق بشه ...
از روزگار پرسیدم با آنهایی که با زندگی و احساساتم بازی کردن چه کنم؟
گفت آنها را به من واگذار کن که چرخ روزگاربالا و پایین دارد . . .
از تو متنفرم حتی اگر اندازه تمام ستاره های آسمان هم دوستم داشته باشی
برایت آرزوی مرگ نمیکنم چون باید بمانی و خوشبختی من و بد بختی خود را ببینی . . .
منتظر آن روز هستم
میخواهم برایت تنهایی را معنی کنم!
در ساحل کنار دریا ایستاده ای
هوای سرد...
صدای موج...
انتظار انتظار انتظار...
به خودت می آیی
یادت می اید دیگر نه کسی است که از پشت بغلت کند
نه دستی که شانه هایت را بگیرد
نه صدایی که قشنگ تر از صدای دریا باشد
اسم این تنهایی است...
برای او می نویسم
اما او رفت بدون هیچ خداحافظی
بایکی دیگر کناریکی دیگر
اما من اورا واقعا دوست داشتم نمیدانم
نمیدانم کجای کارم اشتباه بودم من با تمام وجودم دوستش داشتم و دارم
اما چرا ؟؟؟؟؟بدون او زندگی سخت
این عاشقانه نیست
حرفی بیش نیست برای او
میخواهم بدانم کجایی؟من بدون تو دوام نمی آورم
میخواهمت از وجود قلبم
نمیدانم آن کسی که باتوست کنارتو خواهد ماند
یا من که دوستت دارم ونمیدانی
چگونه برزبان آورم که با وجود قلبم دوستت دارم
اماشرم دارم از گفتن دوستت دارم
اما برای تومی نویسم از صمیم قلب دوستت دارم
چقدر کم توقع شده ام، نه آغوشت را می خواهم نه یک بوسه نه دیگر بودنت را...
همین که بیایی و از کنارم رد شوی کافیست...
مرا به آرامش می رساند حتی اصطحکاک سایه هایمان کافیست...
چقدر کم توقع شده ام، نه آغوشت را می خواهم نه یک بوسه نه دیگر بودنت را...
همین که بیایی و از کنارم رد شوی کافیست...
مرا به آرامش می رساند حتی اصطحکاک سایه هایمان کافیست...