در دو چشمش گناه می خندید
بر رخش نور ماه می خندید
در گذرگاه آن لبان خموش
شعله ای بی پناه می خندید
شرمناک و پر از نیازی گنگ
با نگاهی که رنگ مستی داشت
در دو چشمش نگاه کردم و گفت
باید از عشق حاصلی برداشت
سایه ای روی سایه ای خم شد
در نهانگاه رازپرور شب
نفسی روی گونه ای لغزید
بوسه ای شعله زد میان دو لب
Roham
دوشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1392 ساعت 09:52 ق.ظ
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
البته، چه کمی از دستم بر میاد؟
مسخره؟
داداش گلم به خدا منظور بدی نداشتم تو بد برداشت کردی واقعا یکی رو میخوام که کمکم کنه.
اگه چیزی گفتم که ناراحتت کردم ببخشید