تنهایی
سلام.نمیدونم امسال کی میخواد تموم بشه
سال خوبی نبود به جز یه مورد.شب تاسوعا عمه ام فوت کرد.منم عزادار شدم شاید باز هم مدتی نتونم بیام وب اما خوشحال میشم بهم سر بزنید
مرسی از همه شما
سلام.نمیدونم امسال کی میخواد تموم بشه
سال خوبی نبود به جز یه مورد.شب تاسوعا عمه ام فوت کرد.منم عزادار شدم شاید باز هم مدتی نتونم بیام وب اما خوشحال میشم بهم سر بزنید
مرسی از همه شما
حال که بزرگ شدم میگویند کسی را که دوست میداری فراموش کن
این چه رسمیه که دنیا داره
سلام خوبین بچه ها.
من فکر کنم بعد از دو ماه بالاخره اومدم وب،از اینکه تو این مدت به یادم بودین خیلی خیلی ممنونم از همتون.انشاا... به زودی یعنی همین چند روز آینده به همتون سر میزنم .درضمن دوستانی که از وب من خوششون نمیاد لطف کنن اصلا نیاین که حتی برام نظر بزارین بگین وبم مزخرفه یا خیلی مسخره است کسی اجبار نیست که به من سر بزنه من دوستای خیلی عزیزی دارم که تو این مدت تنهام نذاشتن.همتونو خیلی زیاد دوست دارم و تشکر میکنم که به یادم هستین همیشه.
عیدتون مبارک
من فریده یکی از دوستای صمیمی ثانیا هستم،من افتخار میکنم و میدونم ثانیا دوستای خوبی مثل شما داره اما متاسفانه براش مشکلی پیش اومده که داره ذره ذره آب میشه.تو کامنتهاش که خوندم یه چیزایی نوشته بود که داره میشه مثل کی، خدا ازش نگذره که این بلاهارو سرش آورد.داشت خوب میشد دوباره کم کم شده بود همون ثانیای قبل ولی نمیدونم چرا دنیا نمیذاره اون زندگی کنه انگار فقط اون تو این دنیا وجودش اضافیه.براش دعا کنین فقط دعا کنین .خواهش میکنم ازتون
یه نفر آرزوی مرگ کسی و داشته باشه که از گوشت و خون هم هستند!
بگه وقتی میبینمت ،صحبت میکنی چندشم میشه،حالم بد میشه نگات میکنم!
واقعا چقدر اون آدم میتونه بدبخت باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
این روزا خیلی دلم میگیره
نزدیک عیده همه خوشحالن
ولی من...
باز اون حس لعنتی اومده سراغم
دوباره کابوس
حدودا یک ماه میشه نیومدم وبم ،از همتون معذرت میخوام که نمیتونستم به وبتون بیام.یه عمل
جراحی کوچیک داشتم که خدارو شکر تموم شد اما فعلا یه چند روز دیگه استراحتم.اولین
فرصتی که بیام وب نظرات همتونو میخونم الان خیلی شرمندتونم.همتونو دوست دارم و مرسی
که انقدر بهم محبت دارین و فراموشم نکردین مخصوصا داداش و آبجی های گلم
سرمیرود هی عکس ماه از استکانت
برمیز میریزدچه ماه تیره بختی!
وقتی ننوشیده ست طعمش را دهانت
ماهی که البته مراعات النظیر است
با مصرع تاریک و دور گیسوانت
این از تغزل حال بشنو،بشنوانم
تا هرچه شب از داستانم،داستانت
انگار دارد سر به بیرون می تراود
جانم که با صد تا گره بسته به جانت
امشب چه بارانیست وقتی جفت باشند
چشمان ابرم،شانه های آسمانت
حس میکنم امسال می میرم عزیزم
جای وصیت این غزل پیشت امانت
همه شب،شمعی فروزان بر دست بر سر سرای نشستم و تو هرگز نیامدی
نه هیچ روزی و نه هیچ شبی
کجایی، کجایـــــــــــــی یار؟؟؟؟؟
نا آرام میشوی ،
گاهی حسود ،
گاهی خود خواه ،
گاهی دیوانه،
گاهی آرام ،
گاهی شاد ،
گاهی غمگین ،
گاهی خوشبخت ترین
یک روز به خودت میایی میبینی تنهایی ؛
تنها ترین...
هیچ کسی رو نداری حتی برای درد و دل کردن و حرف زدن...
تنها غم میماند کنارت ...و تنهایی... و سیگار...
سکوت می کننــد
یک روز به جـای اینکه صبـــر کننــد
در را بــاز می کننـد و می رونــد...
داداش جاسم
شاید تو سُکـوت میـان کلامم بـاشـے...
دیـده نمی شوی!
امـــا مـن، تـو را اِحسـاس مـے كنمـ ...
شایــد تــو...
هَیاهـوی قلبـم بـاشـے ..
شنیـده نمـے شوی...
امـا مـن، تـو را نـفس مـے کشمـ ـ ـ ... دیوانه وار.
"داداش مرتضي"
" داداش سامان"
سراپا اگر زرد پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
ساده ميشكنم با يك تلنگر كوچك...
اين گونه نبودم...
شدم!!!
لذتي كه در فراغ هست در وصال نيست
چون
در فراغ شوق وصال هست و در وصال بيم فراغ.
يقين دارم
فرشته اي قبل از آفرينش قلبت را بوسيده.
سر به راه دوست گذاشتن از فرط نیاز برای فدا شدن است،
نه دامی برای به اسارت کشاندن و نه غل وزنجیری به پای آزادی و پرواز.
عشق باید بال پرواز باشد برای گذران زندگی ، نه شکستن بال دیگری که مرغ خانگی پر وبال شکسته ای باشد ،اسیر در دام.
شبا هنگام
با یادت، ستاره ای می شوم
و سفر می کنم
به قلب آسمان
شاید ببینمت
ای تنها دلیل بودنم!
ایجاد تغئیرات بزرگ زندگی
تا حدی ترسناک است.
اما می دانید حتی ترسناک تر
از آن چیست؟
حسرت.
من که خود راضی به این خلقت نبودم زور بود
ای خدا گر من نمی بودم جهانت نقص داشت؟
ای فلک گر من نمیزادی اجاقت کور بود؟
من که باشم یا نباشم کار دنیا لنگ نیست
گر بمانم یا بمیرم قلب کس را تنگ نیست
این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج
میتوان آیا به دل دستور داد ؟
میتوان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد ؟
موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد ؟
آنکه دستور زبان عشق را
بیگزاره در نهاد ما نهاد
خوب میدانست تیغ تیز را
در کف مستی نمی بایست داد ...
میدانم
قدت نمیرسد
برای به آغوش گرفتنم
چوبههای دار این سرزمین بلند است.
اینگونه که دارها را بلند میسازند
میدانم
در آخرین دیدارمان
قدت نمیرسد
برای به آغوش گرفتنم
نمیدانم چرا تقدیر...
من و تو را...
به یک بازی دعوت کرد...
تو می دانی؟؟؟
سبد سبد شکوفه وباران
از آسمان هدیه می گیرم
چه بزرگ و مقدس است نامت
در هیاهوی دیدنت
لبریز شنیدنت
آتش فشان چشم هایم
نزدیک است فوران کند
در حسرت بودنت