عاشقانه

عاشقانه های ما دو تا

عاشقانه

عاشقانه های ما دو تا

خیلی بی وفایی دیدم...خیلی....واسه ی همین هم دیوونه شدم....تنهای

        

اولین روز که چشمامو وا کردم دیدم یکی کنارم نشسته داشت به چشمام نگاه می کرد بهش گفتم تو کی هستی؟...

دنباله داستان رو در ادامه مطلب بخوانید.



گفت: من پیشت میمونم ولی بهت نمی گم کی هستم

گفتم : تو همیشه پیشم میمونی

گفت : آره

گفتم : باهام بازی میکنی؟

گفت : نه

گفتم : واسه چی؟

گفت : من فقط پیشت میمونم ولی کاری واست نمیکنم

من هم گریه کردم اومد اشکامو پاک کرد

گفت : هنوز گریه نکن

گفتم : واسه چی؟

گفت : هنوز وقتش نرسیده

من هم بیشتر گریه کردم

مامانم اومد منو بغل کرد

اون گفت : میدوی این کیه ؟

گفتم : نه

گفت : این مادرته

گفتم : مادر چیه؟

گفت : مادر دلسوز ترین فرد دنیاست خیلی هم دوست داشتنیه

گفتم : باهام بازی میکنه؟

گفت : آره

گفتم : من مادر رو بیشتر دوست دارم تا تو

گفت : ولی...

گفتم :ولی چی؟

گفت : اون تو رو تنها میزاره

گفتم : نه اون منو دوس داره تنهام نمیزاره

گفت : تنهات میزاره

منم دوباره گریه کردم دیدم یکی اومد دست رو سرم کشید

اون گفت : این رو میشناسی؟

گفتم : نه

گفت : این پدرته

گفتم : پدر

گفت : آره

گفتم : این کیه ؟

گفت : این مهربان ترین فرد دنیاست خیلی هم دوستت داره

گفتم : باهام بازی میکنه؟

گفت : اره ولی آخر تنهات میزاره

گفتم : تو دروغ میگی اون منو دوست داره

دیدم یکی اومد بالای سرم دستامو گرفت و یه بوس به دستام داد و بغلم کرد و باهام بازی کرد

گفت : میدونی این کیه ؟

گفتم : این همونیه که منو تنها نمی زاره؟

گفت :نه اون هم تو رو تنها میزاره

گفتم : نه نه نه

گفت : اون برادرته دوست داره هر چی میخوای واست میاره ولی بهش دل نبند

گفتم : چرا؟

گفت : تنهات میزار

بعد روزها گذشت سال ها گذشت تا من بزرگ شدم و با آدم های دیگری آشنا شدم

ولی اون همش می گفت اونها تو رو تنها میزارن

تا روزی که....

داشتم قدم میزدم دیدم یکی داره نگام میکنه اول بهش توجه نکردم و رفتم

روز بعد وقتی از اونجا گذشتم دیدم دوباره اونجا ایستاده و به من خیره شده من هم اهمیتی بهش ندادم و سریع از اونجا گذشتم

روزها گذشت و اون همین جور به من خیره میشد

وقتی اون رو میدیدم داشت بهم لبخند میزد همیشه یک شاخه گل سرخ توی دستاش بود یک روز که داشتم از اونجا گذر میکردم دیدم یکی اومد جلوم ایستاد و شاخه گلی به طرف من گرفت وقتی نگاش کردم دیدم خودشه همونی که همیشه منتظرم بود...  به چشماش نگاه کردم خودشو اورد جلو تر بهم گفت دوستت دارم ....

دیدم یکی بهم گفت : تنهات میزاره

آره خودش بود اونی که همیشه باهام بود و می گفت تنهام نمیزاره

گفتم : اون که دوستم داره

گفت : این دلیل موندن نیست

من هم اون گل رو از اون گرفتم

هر روز منتظرم بود و به درختی تکیه میکرد و با یک گل سرخ

کم کم معنی عشق رو فهمیدم آره اون عاشق من شده بود

اما من از جدایی میترسیدم خیلی....

روزی رسید که دیدم کنار درخت کسی نیست .... دیدم یک نامه با یک گل سرخ کنار درخت بود

وقتی نامه را باز کردم نوشته بود تو تنهاترینی

به خیابون نگاهی کردم دیدم خودش بود اما دستاش توی دستای یکی دیگه....

توی همون لحظه دیدم یک دست روی شونه هام گذاشت

گفت : دیدی گفتم با تو نمیمونه

من هم بغض گلوم رو گرفته بود به آرامی گریه کردم

گفتم : تو که تنهام نگذاشتی

گفت : آره من تنها کسی هستم که کسی رو تنها نمیزارم

گفتم : تو کی هستی؟

گفت : غم

گفتم : غم ؟

گفت : آره ..... اونی که با همه میمونه ..... هیچ کسی رو توی تنهایی تنها نمیزاره

اشکامو پاک کردم و رفتم جایی که دیگه کسی منو پیدا نکنه

اما تنها کسی که منو تنها نگذاشت غم بود و خدام . . .

مادر و پدر و خواهر و برادر همه یه روزی تنهامون می زارن ....

                                         

وای دلم !

نظرات 2 + ارسال نظر
مهدی چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 04:09 ب.ظ http://catharsis.blogsky.com

سلام دوستم . وبت رو دیدم و خوندم و حال کردم . اما این پستت ، شاید شرایط سنی باشه ، نمیدونم . شاید شرایط جنسیت باشه ، نمیدونم .
زندگی قشنگه و اونی که آدم رو تنها نمیگذاره فقط خداست غم نیست . غم هم مثل تاریکیه . همونطور که نبود نور رو ظلمت گذاشتند ، نبود شادی هم اسمش غم شد .

amir چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:36 ب.ظ http://iran-lian.blogsky.com

خیلی زیبا و در عین حال غمگین بود دلم حسابی گرفت واقعا تنها چیزی که ما رو تنها نزاشته هیچ وقت غمه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد